وجودم ، گویی پراکنده شده ؛ هر جزئش ، متحمل احساسی متضاد با تمام آنچه است که می کوشم باشم . دستانم سرد و انگشتان لرزانند. همانند انباری پر از باروت ، در انتطار جرقه ای می نشینم . شاید مملو از امیدی به انفنجار . اکنون من ، آینه ای تمام نما هستم ؛ از آنچه که بیزار از او و در پی گریزش هستم . تمام اینها نیز ،‌ سایه ای تاریک از من است . در حقیقت آنچه با آن روبرو هستم ، تنها بخشی از من است ، بخشی که شاید ، بزرگترین سهم از "منِ کنونی" باشد .

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

متخصص مغز و اعصاب اصفهان و شیراز Jackie Steven رمان گلهای پونه خريد آنلاين اهورا نیوز مطالب کاربردی رایگان